آدریانآدریان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

آدریان عشق مامانღ

سالگرد ازدواج من و بابایی

سلام  عمر مامان خوبی پسرم? من و بابایی خوبیم و خوشحال آخه دیروز هشتمین سالگرد ازدواجمون بود و البته شما وارد 11 ماهگی شدی که مفصل از این ماه و شیطونیهات واست مینویسم. پارسال  این موقع شما تو دل مامانی بودی اما امروز کنارمو نی و من خدا را شکر میکنم واسه داشتنت  . چه قدر خوبه که تو کنارمونی و با هم این روز قشنگ و جشن میگیریم .من واسه داشتن شماها خدا راشکر میکنم .خدا راشکر میکنم که عشقمون سرانجام داشت و واسه اونایی که میگفتن نمیشه شد یه جواب درست وحسابی عزیزکم انشاللاه همیشه کنار هم شاد و سلامت باشیم .خدایا  بازم شکر روزی هزار بار واسه این عشق قشنگ که بهم عطا کردی که من به داشتنش میبالم .آخه بهترین مرد دنیا رانصیب...
21 مهر 1392

پارک و بازی

سلام گل گل مامان دوست دارم یه دنیا ماه من  امروز با بابایی بردیمت پارک و کلی خوش گذروندیم و تو هم بازی کردی تاب بازی و سرسره .مامانی به فدات که بچه ها را اونجوری نگاه میکردی بمیرم برات دوست داشتی باهاشون بازی کنی اما مامانی تو هنوز خیلی کوچولویی  اما عوضش خودم و بابایی کلی باهات بازی کردیم میزاشتیمت توی سرسره و تو هم ذوق میکردی واسمون بعد هم که نگاه به بچه های بزرگتر میکردی میخواستی تو هم بشینی و از سرسره بیای پایین من و بابایی هم بهت میخندیدیم اخه مامانی شما نمیتونستی و من و بابا هم میخوابوندیمت رو سرسره ماهم که دیدیم به تو خوش گذشت قول دادیم هر هفته ببریمت اینم عکسای گل من ...
15 مهر 1392

تولد بابایی

سلام عزیزم خوبی مامانی ؟ امروز بهت نمیگم عشقم چون امروز تولد عشق اولمه یعنی بابایی آخه من اول عاشق اون شدم و بعد از اون عشق پاک خدا تو را بهمون هدیه داد آخه منو بابایی یه عشق رویایی با هم داریم و تو این عشقو قشنگتر کردی این را گفتم که بدونی من و بابایی  چه قدر همدیگه را دوست داریم و تو باید به این عشق احترام بزاری عزیزکم . اینکه تو آغوش بابایی آروم میگیرم و این آرامش را با دنیا عوض نمیکنم را بدون تا همیشه به مامان و بابات افتخار کنی آخه بابایی بهترین همسر دنیاست و من عاشقانه دوسش دارم   بدون اگه لحظه ای تلخی وارد زندگیمون میشه گذراست و اینو تلخی را باور نکن که من و بابایی  بدون هم میمیریم و من خدا را به خاطر آفرینش...
10 مهر 1392

پشتکار پسرم

سلام گل مامان ایشااللاه همیشه همین قدر تو زندگی پشتکار داشته باشی مثل حالا که واسه یاد گرفتن هر چیز این همه تلاش میکنی ایتجا دقیقا نه  ماه و نیمی که واسه اولین بار یاد گرفتی  دستت را از تخت بگیری و بلند بشی البته چند باری افتادی اما بالاخره موفق شدی فدات بشم اینجا هم میخواستی واسه خودت دست بزنی .مامانی همیشه گفتم بازم میگم شادم از شادیت من بابایی هم قند تو دلمون آب شد دیدیم پسرمون موفق شد آفرین به عسل مامانییییییی یه دنیا دوست دارم           ...
7 مهر 1392

دردونه ی مامان

عاشقتم وقتی مامانی بی صدا با خودت بازی میکنی آخه کم پیش میاد از بس سر و صدا میکنی خاله صفورا میگه آدریان به حرف بیفته سرتو میخوره اما مامانی اشکال نداره من تو را آوردم از تنهایی در بیام اگه صبح تا شبم حرف بزنی مامان خسته نمیشه من همیشه واسه تو گوش شنوا دارم اما این از همون لحظه های آرومته که مامانی ثبت کرده فدات بشم که معصومی پسرکم اما این خوشحالی مامان چندان دوامی نداره و تو میخوای بپری از تخت پایین تا مامانی بغلت کنه ببره سر اسباب بازیهات و تو با شیطنت ماشینی که بابا برات خریده را بر میداری تا بازی کنی               دوست دارم مامانی ...
7 مهر 1392

مرد شدی مامانم

فدات بشم مامانی الان که واست مینویسم هنوز باورم نمیشه که اینقدر مرد شدی خدایا عظمتت را شکر. امشب که باز مثل دیشب اومدم بهت دنت بدم شما هم که سابقت خرابه بالا آوردی و منم عصبانی بد دعوات کردم گل پسرم هم که دید من عصبانیم اول گریه کرد بمیرم برات تا دید فایده نداره هی دلبری کرد و خندید بازم تا دید خیر بی تاثیره و مامانی همچنان عصبانیه هی از م ن بالا اومدی که مثلا" از دلم در بیاری اما دیدی نه انگار اینبار مامانی خیلی ناراحته بابایی بهت گفت پسرم مامان ناراحته بوسش کن تو هم دستای کوچولوتا گرفتی به تخت و اومدی چند بار بوسم کردی وای باورم نمیشد که پسرم اینقدر بزرگ و فهمیده شده باشه از خوشحالی اشک تو چشمای بابایی جمع شده بود و منم فقط بوست می...
1 مهر 1392
1